" جای پای خدا "

 

هان:

دین مداران ِ سارق شوق

بگوئید:

پس کجاست؟

در پهنه ی ظلمت تان ـ

یک دانه ی نور؟

دراین مظهر ثناهای تان ـ

نشانه ای ز سرور؟

از دید و دست و کام تان

زهرهلاهل می بارد.

در ورطه ی شرار تان

شور ِ زندگی ـ

عزادار است و

قرن ها ـ

درکنج ِ تاریخ،

زاز ِزارمی نالد.

+++

در این میانه ی بی رحمی،

اززمین و زمان،

جلاد می بارد.

و وحشتِ ظلم ـ

پیگیر ـ

مرگ می کارد.

 سیاهی ِ چهره ی مهر:

پرچم دوستی ست،

و سکوت:

حکایت ترس.

در تقاط  هربیداری،

طناب دار!

خمیازه می کشد.

+++

باغزل:   

به هیچ بهانه،

از عشق نپرسید!

کین مجنون ِ بیداد زده ـ

غزال ِ بی پناه ِ صحرا شد.

دل خونین او می دانست،

در جنگل گرگان ـ

در این سرای ددان ـ

ازضامن ِ آهوـ

خبری نیست.

+++

در این گردنه ی غارت،

 شرم ِ کائنات نیز ـ

چپاول می شود.

و در مسلخ ِ قصاص ِ آن:

هرروزه ِ روز،

دست و پای  ِآبروی ِانسان!

در این قاموس:

 پاسداری ِ مرگ،

برای رضای خداست.

و کینه ی ِ کور،

در جانمازی ِکودکان ـ

هدیه پاک آسمانی می باشد!

که تبار ِگردن زن

رابط " حد" آن ـ

وقاری

 دوستی و دشمنی ها ست.

+++

آزادگی؟

نه ـ همچون بندگی:  

در این دیارِ زور مدار ـ

هرگز،

نشانی و بعدی آسمانی نیافت،

که دست کوتاه و کوچک زمینجویان را

یارائی کشف آن باشد.

+++

 

در این قحطی شرف

 بگوئید:

 رسالت ِمهر و مساوات،

کجاست؟

در این میانه ی بی رحمی ـ

بگوئید:

جای امن،

کجاست؟

تا که دنده ی تکیده ی ندار،

بردندان ِ آز ِ دین و دنیامدارـ

پیوسته

برکام سیر ِدریده ی ِاین درندگان

به نام  "حق "

کشیده  نشود.

بگوئید:

در این دیار خدامدار

کجاست:

جای پای خدا؟

+++

بهنام چنگائی  13 آبان 1390